سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رنج بزرگ

«آورده اند که مردی از خواصّ شهر روزی به سلام افلاطون آمد و بنشست و از هر نوع سخن می گفت. در میانه سخن گفت :

امروز فلان مرد تو را بسیار ثنا می گفت و همی گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است؛ هرگز کسی چون او نبوده است.

افلاطون چون این سخن بشنید سر فرو برد و سخت دلتنگ شد. آن مرد گفت : ای حکیم، از من تو را چه رنج آید که چنین دلتنگ شدی؟

افلاطون پاسخ داد : ای خواجه، مرا از تو رنجی نرسید، و لیکن مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا بستاید و کار من او را پسندیده آید؟

ندانم کدام کار جاهلانه کرده ام که او را خوش آمده و مرا بدان بستوده است».

منبع : کتاب هزار و یک حکایت تاریخی جلد 1 ص 25  





برچسب ها : داستان های کوتاه  ,




درباره وبلاگ

جستجو

آمار


    بازدید امروز : 1181
    بازدید دیروز : 56
    کل بازدید : 924752
    تعداد کل یاد داشت ها : 1623
    آخرین بازدید : 103/9/8    ساعت : 8:46 ص

دانشنامه مهدویت

دیگر امکانات